جدول جو
جدول جو

معنی پیش دست - جستجوی لغت در جدول جو

پیش دست
سبقت گیر، مقدم
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
فرهنگ لغت هوشیار
پیش دست
پیشکار، مددکار، معاون، آنکه در امری یا کاری زودتر از دیگری اقدام کند
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
دست دراز کردن برای انجام دادن کاری، گرفتن چیزی پیش از دیگران، در کاری بر کسی پیشی گرفتن، برای مثال تو پیروزی ار پیش دستی کنی / سرت پست گردد چو سستی کنی (فردوسی - ۷/۲۱۱)، بشقاب سر سفره، بشقاب خالی که در سر سفره می گذارند تا هر خوراکی را که می خواهند در آن بگذارند و بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش دستی
تصویر پیش دستی
Flirtation, Flirtatiousness, Preemption
دیکشنری فارسی به انگلیسی
флирт , упреждение
دیکشنری فارسی به روسی
флірт , попередження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
调情 , 优先购买权
دیکشنری فارسی به چینی
coqueteo, coquetería, prevención
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
flirt, coquetterie, préemption
دیکشنری فارسی به فرانسوی
flirten, voorkeursrecht
دیکشنری فارسی به هلندی
การจีบ , การจองล่วงหน้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
مداعبةٌ , لطفٌ , استباقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
छेड़छाड़ , पूर्वसूचना
دیکشنری فارسی به هندی
חיזור , זִכוּת קְדִימוּת
دیکشنری فارسی به عبری
flört, flörtözlük, öncelik hakkı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
uchangamfu, kuzuia mapema
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ফ্লার্ট , অগ্রাধিকার
دیکشنری فارسی به بنگالی
چھیڑ چھاڑ , پیش دستی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیشادست
تصویر پیشادست
اجرت پیش از کار
فرهنگ لغت هوشیار
مزد پیشی که قبل از انجام دادن کار بفروشنده یا کننده دهند اجرت پیشی بیعانه مقابل پسا دست، وجهی که هنگام خریدن چیز بفروشنده دهند نقد مقابل نسته پسادست: ستد و داد جز به پیشا دست داوری باشد و زیان و شکست. (لبیبی)، پیشدست مقدم، پیشدستی تقدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشادست
تصویر پیشادست
اجرت پیش از کار، مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند، مقابل پسادست، معاملۀ نقد، برای مثال ستد و داد جز به پیشادست / داوری باشد و زیان و شکست (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشادست
تصویر پیشادست
((دَ))
دستمزد پیش از انجام کار، معامله نقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشدست
تصویر پیشدست
ساعد
فرهنگ واژه فارسی سره
سابق سبقت گیر مقدم: بدانید کوشد به بد پیشدست مکافات این بد نشاید نشست. (شا. لغ)، پیشدستی سبقت کنون کینه را کوس بر پیل بست همی جنگ ما را کند پیشدست. (شا. لغ)، پیشادست پول پیشکی که قبل از شروع بکار بکارگر دهند بیعانه، نقد مقابل نسیه، صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشدست
تصویر پیشدست
((دَ))
معاون، پیشکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیو دست
تصویر دیو دست
تیز دست، دست دیو ید شیطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیش بست
تصویر کیش بست
آچمز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیر دست
تصویر زیر دست
آنکه تحت امر دیگری به کار پردازد فرودست خدمتگذار، خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار